کیمیا

پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی کیمیا

کیمیا

پایگاه فرهنگی و اطلاع رسانی کیمیا

طبقه بندی موضوعی
شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۵۹ ب.ظ

خلاقیت

واقعیت این است که تا کنون، روان شناسان و محققان، برداشت های متفاوتی از این واژه داشته و تعاریف متنوعی از آن ارائه کرده اند. وجود چنین اختلاف نظری، ناشی از ماهیت پیچیده آن است. برخی در تعریف خلاقیت، گفته اند: «خلاقیت، ترکیبی است از قدرت ابتکار، انعطاف پذیری و حساسیت در برابر نظریاتی که یادگیرنده را قادر می سازد خارج از نتایج تفکر نامعقول، به نتایج متفاوت و مولد بیندیشد که حاصل آن، رضایت شخصی و احتمالاً خوشنودی دیگران خواهد بود».

بنابراین، خلاقیت، یک فرایند ذهنی است که از فرد معینی و در یک زمان مشخص دیده می شود؛ فرآیندی که در نتیجه آن، یک اثر جدید - اعم از ایده یا چیزی نو و متفاوت - تولید می شود. تولید جدید و متفاوت، می تواند کلامی یا غیر کلامی و عینی یا ذهنی باشد. در مطالعه پیرامون خلاقیت، به دو نکته مهم زیر باید توجه داشت:

1. اول آن که خلاقیت می تواند خلق اشکال یا صورت های جدیدی از ایده ها یا تولیدات کهنه باشد. در این صورت، اغلب فکرها و ایده های گذشته، اساس خلاقیت های تازه است.

2. دوم این که خلاقیت امری انحصاری است و حاصل تلاش فردی و تنها یک موقعیت یا مسئله عمومی نیست؛ از این رو، فردی ممکن است چیزی را خلق کند که قبلاً هیچ گونه سابقه ذهنی از آن نداشته باشد؛ اگر چه آن چیز به صورت های مشابه یا کاملاً یکسان قبلاً توسط شخص دیگری و در موقعیت خاصی خلق شده باشد.

خلاقیت، مستلزم بهره گیری از نوع خاصی از جریان فکری است؛ چیزی که یکی از روان شناسان، به نام گیلفورد، آن را «تفکر واگرا» نامید؛ تفکری که به گونه ای متفاوت از جریان عام فکری جامعه، در حل مسائل، نمود پیدا می کند.

به عبارت دیگر، فرد خلاق، تمایل دارد که مسائل مختلف را به طرق متفاوت حل کند؛ هر چند در ظاهر، یک راه حل بیشتر برای آن وجود ندارد.

با توجه به روشن شدن تعریف خلاقیت، به پاسخ این پرسش می پردازیم که چگونه می توان خلاقیت را توسعه و گسترش داد؛ ولی قبل از آن باید گفت که خلاقیت، امری توسعه پذیر است و همه افراد، از توانایی بالقوه خلاقیت برخوردارند. برای توسعه خلاقیت، به امور زیر توجه کنید:

1. از آن جا که خلاقیت، امری فردی و شخصی است و هر کسی متناسب با توانایی های فردی و منحصر به فرد، می تواند به توسعه و گسترش آن اقدام نماید، جهت تقویت این امر، باید به سراغ توانایی های فردی و منحصر به فرد رفت و به ارزیابی آن پرداخت.

2. میزان حساسیت در درک مسائل، نقش مهمی در خلاقیت دارد؛ بنابراین، با افزایش و گسترش دقت و حساسیت در درک مسائل، می توان به توسعه خلاقیت فردی کمک کرد.

3. بدون شک، آزمایش، تجربه و کنکاش، رابطه مستقیمی با خلاقیت دارند؛ پس برای رشد آن، باید از طریق افزایش تجربه، پژوهش و انجام آزمایش های متنوع و متکثر، اقدام کرد.

4. اندیشه تخیلی، یکی از راه های مؤثر در برانگیختن قدرت خلاقیت محسوب می شود؛ زیرا تخیل، نوعی تفکر آزاد است که ضمن آن، ذهن فرد، متوجه حل یک مسئله واقعی، به گونه ای که در عالم خارج وجود دارد، نمی شود؛ بلکه در تخیل، فرد خارج از قیود و هنجارهای موجود، آزادانه آن چه را که تمایل دارد، در ذهن خود تصور می کند. در چنین شرایطی، فرد، هرگز خود را محدود و محبوس در حصار واقعیت ها و امور مشهود و ملموس نمی کند و فارغ البال، هر آن چه را که دلش می خواهد، تصور می کند. یکی از روان شناسان معاصر، به نام هرلاک، خلاقیت را شکلی از تخیل کنترل شده می داند که منجر به نوعی ابداع و نوآوری می شود.

از طرف دیگر، یکی از ویژگی های مشترک میان افراد خلاق که مورد قبول همه روان شناسان و محققان این رشته است، وجود قدرت تخیل فوق العاده، در نزد همه کودکان و بزرگ سالان خلاق است.1

5. خلاقیت، با استقلال فکر و اعتماد به نفس همراه است؛2 از این رو، برای رشد و گسترش خلاقیت، برخورداری از اعتماد به نفس، کاملاً ضروری و لازم است. بنابراین، از طریق رشد و تقویت اعتماد به نفس و بهره گرفتن از روش های متداول و مورد توصیه روان شناسان، می توان به توسعه و رشد خلاقیت فردی پرداخت.

6. خلاقیت از طریق بیان احساسات و برداشت های شخصی، غنی تر و عمیق تر می گردد؛ پس می توان با صحبت کردن درباره تجربه ها و تجزیه و تحلیل های شخصی و در میان گذاشتن نقطه نظرات خود با دیگران، به خصوص صاحب نظران و افراد با تجربه، زمینه گسترش و توسعه خلاقیت را فراهم کرد. در بسیاری موارد، بیان، توصیف و گزارش تجربه شخصی، به درک رابطه پدیده ها منجر می شود و رابطه منطقی آنها کشف می شود و همین امر، به یک نوآوری ختم می شود.

7. خلاقیت، توسعه آگاهی، توانایی جذب و بهره مندی از همه نعمت های زندگی است.3 بر اساس آن چه گفته شد، خلاقیت توسعه پذیر است و می توان به کمک بیرون، توانایی درونی فرد را شکوفا کرد. هر فردی با بهره گرفتن از تمام شناخت های قبلی و تمرکز ذهنی داشتن بر آن و تجهیز کردن خود به موتور حرکت و افزایش بعد انگیزشی، خواهد توانست به کشف ویژگی های منحصر به فرد خود اقدام کرده، با در اختیار گرفتن تمام داده ها و نعمت های وجودی، به گسترش این ویژگی بپردازد.

بدیهی است که اگر این ویژگی را غیر متأثر از عوامل بیرونی و ارادی بدانیم، هرگز به فکر تعمیق و غنا بخشیدن به آن نخواهیم بود و از آن جا که روان شناسان و متخصصان، این ویژگی را حداقل تا سی سالگی، قابل توسعه و گسترش می دانند، این راهکار، یعنی توسعه آگاهی، توانایی جذب و بهره گیری از تمام امکانات زندگی، نیز مؤثر و کارآمد خواهد بود.

مطالعات انجام شده توسط سیسک (1989م.) یکی از روان شناسان حاکی از آن است که اوج خلاقیت در حدود سی سالگی است و پس از آن، در همان حد باقی مانده یا به تدریج کاهش پیدا می کند و به همین خاطر است که توجه به مسئله «آفرینش های ذهنی در دوره کودکی، نوجوانی و جوانی» فوق العاده حائز اهمیت است.

8. اوقات فراغت، همواره بستر مناسبی برای خلاقیت هاست. از آن جا که ذهن انسان در اوقات فراغت، به فعالیت موظفی مشغول نیست، انسان می تواند فارغ از قالب های از پیش طراحی شده، پیرامون مسائل مورد علاقه، فعالیت داشته باشد. انسان در اوقات فراغت، می تواند با طیب خاطر و آزادانه اندیشه نموده، در حل مسائلی که در حوزه شناختی او مطرح هستند، از تفکر واگرا بهره گیرد؛ همان تفکر واگرا یا خلاقی که خمیرمایه نوآوری ها و اختراعات بشری است.

تحقیقات انجام شده در زمینه ویژگی های افراد خلاق توسط سیسک (1985م.)، نشان می دهد که آنان علاوه بر این که از هوشی سرشار، صداقت، صراحت و انعطاف پذیری برخوردار هستند، از اوقات فراغت خود حداکثر بهره را گرفته، با آزاداندیشی و تفکر واگرا، مسائل مختلف را بررسی می کنند و به راه حل های نو دست می یابند.

در واقع، وجود فشار زمان یا فشار وقت در زندگی روزمره، خود زمینه ساز تنش و اضطراب فزاینده است. بدیهی است که وجود اضطراب شدید نیز از آفات تفکر مولد و خلاق است.

برای اطلاعات بیشتر از ویژگی های انسان های خلاق، به کتاب «آموزش و پرورش کودکان استثنایی»، نوشته دکتر غلامعلی افروز، از انتشارات دانشگاه تهران، مراجعه کنید.

پی نوشت:

1. علی شریعتمداری، روان شناسی تربیتی، انتشارات امیرکبیر، ص 409.

2. غلامعلی افروز، مباحثی در روان شناسی و تربیتی، انجمن اولیاء و مربیان، ص 100.

3. همان.

(منبع:حوزه)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۵۹
علی پری زاده

سوال: چگونه ازلی و ابدی بودن خداوند متعال را اثبات کنیم؟

پاسخ

از جـمـله صـفـات ذاتی خداوند، «ازلیّت» و «ابدیّت» است. این دو صفت به معنای آن اسـت کـه وجـود خـداوند، نه آغازی دارد و نه پایانی. گاهی این دو صفت را تحت عنوان «سرمدی» نیز ذکر می کنند. او هم «اوّل» است و هم «آخر». قرآن کریم در این باره می فرماید: «هُوَ الاْوَّلُ وَالاّْخِرُ وَ الظّاهِرُ وَالْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ؛ اول و آخر و پیدا و پنهان، اوست و او به هر چیز داناست.»( حدید، 3)

امیر مؤمنان علی علیه السلام در خطبه ای می فرماید: «اوّلیتش را ابتدایی، و ازلیّتش را پایانی نیست. او اوّل بی آغاز، و باقی بی آخر است.»[1]

از امـام صـادق علیه السلام نیز دربـاره مـعـنـای «اول» و «آخـر» سـؤال شد، فرمودند: «او اوّل اسـت کـه پیش از او اوّلی نبوده و آغازی بر او سبقت نگرفته و آخری است که آخر بودنش پـایـانـی نـدارد آن گـونـه کـه از صـفـات مـخـلوقـات فـهـمـیـده مـی شـود. خـدا، قـدیـم، اول و آخـر اسـت. هـمـیـشـه بوده و خواهد بود، بدون آغاز و پایان. پدید آمدن بر او واقع نمی شود و از حالی به حال دیگر تغییر نمی یابد. خالق همه چیز است.»[2]

در نتیجه، اول بودن او به این معناست که آغاز ندارد؛ همچنان کـه آخـر بـودنـش نـیـز به این معناست که انـتـهـایـی نـخـواهـد داشـت. وسـعـت وجـودی او تـمـامـی زمـان و قبل از زمان را در بر می گیرد؛ زیرا او مافوق زمان است.

پس از روشن شدن معنای ازلی و ابدی بودن حق تعالی، اینک نوبت به اثبات این دو وصف برای ذات پاک اوست. یکی از کوتاهترین ادله این مسأله، بر اساس واجب الوجود بودن خداوند شکل می گیرد. از این رو پیش از اثبات ازلی و ابدی بودن خداوند، چکیده یکی از متقن ترین ادله عقلی اثبات هستی خدا یعنی «برهان معروف وجوب و امکان» را ذکر می کنیم:

یقیناً در جهان خارج موجودی هست، این موجود اگر واجب الوجود باشد، مطلوب ما که وجود خداوند یا همان واجب الوجود است، ثابت می شود. و اگر ممکن الوجود باشد، با توجه به نیازمندی آن به علت و با توجه به امتناع «تسلسل» و «دور»، به موجودی نیاز دارد که وجودش معلول موجود دیگری نباشد، و چنین موجودی، واجب الوجود یا همان خداوند است.

و اما اثبات ازلی و ابدی بودن خداوند از طریق برهان وجوب و امکان به این صورت است: وقتی ثابت کردیم که خدا واجب الوجود است، و ثبوت وجود برای او ضروری و سلب وجود از ذات مقدس او ممتنع است، بنابراین وجوب وجود مستلزم آن است که سلب وجود از ذات الهی در هیچ فرضی از فروض ممکن نباشد؛ زیرا هر موجود که سابقه عدم یا امکان زوال داشته باشد واجب الوجود نخواهد بود. این بدین معناست که ذات الهی نه مسبوق به عدم است و نه عدم به آن لاحق خواهد شد، و این چیزی جز ازلی و ابدی بودن خداوند نیست.

خواجه نصیرالدین طوسی با عبارتی کوتاه به همین برهان اشاره کرده است: «و وجوب الوجود یدل علی سرمدیته؛ یعنی واجب الوجود بودن خدا، دلیل بر سرمدی بودن اوست.» [3]

توضیح بیشتر این که، ذات حق تعالی وجودی است واجب که هرگز هستی از او نفی نمی شود، و هستی عین ذات اوست. بنابراین، توجه به «واجب الوجود» بودن او راهنمای ما بر ازلی و ابدی بودن اوست؛ زیرا مـعـدوم بودن موجودی در برهه ای از زمان، نشانه نیازمندی و ممکن الوجود بودن اوست.

در حالی کـه ذات حـق تعالی، وجودی است که، اولاً؛ از خارج به او هستی داده نشده است تا بگوییم زمانی بوده که ایـن موجود نبوده است. ثانیاً؛ هستی نیز عاریتی او نیست تا زمانی از او گرفته شود، بلکه هستی و وجود ذاتی اوست. پس چنین وجودی همیشه بوده و خواهد بود.[4]

علاوه بر این، بر اساس برهان وجوب، واجب الوجود یگانه است و دومی ندارد. بنابراین غیری وجود ندارد تا بتواند وجود را از خداوند سلب کند، چون همۀ موجودات در وجود خود به او نیازمندند. چنان که ممکن نیست واجب الوجود خود را معدوم سازد، چرا که وجود او ضروری و حتمی است و اگر بخواهد این ضرورت را از خود بگیرد، انقلاب در ذات لازم می آید و این با واجب الوجود بودن او ناسازگار است.[5]

و این همان معنای ازلی و ابدی بودن ذات باری تعالی است.

نکتۀ دیگری که از این استدلال به دست می آید، آن است که ازلیت و ابدیت به معنای یاد شده با یکدیگر متلازم اند، و اگر موجودی ازلی باشد، قطعاً ابدی نیز خواهد بود.[6]

از نظر حکمای الهی، چون خداوند واجب الوجود بالذات است، هیچ گونه عدم و نیستی - اعم از سابق و لاحق - در او راه ندارد. هر گاه این مطلب را به لحاظ عدم سابق در نظر آوریم، ازلیت و قدم نامیده می‎شود. و هرگاه به عدم لاحق نظر افکنیم، ‌ابدیت و بقا گفته می‎شود. و هر گاه هر دو جهت را در نظر آوریم، به سرمدیت وصف می‎شود. گاهی نیز سرمدیت مترادف ابدیت و بقا به کار رفته است.[7]

 

پی نوشت ها:



[1] لَیْسَ لاِوَّلِیَّتِهِ ابْتِداءٌ، وَ لا لاِزَلِیَّتِهِ انْقِضاءٌ. هُوَ الاْوَّلُ لَمْ یَزَلْ، وَ الْباقی بِلا اَجَل، نهج البلاغه، خطبه 162.

[2] اصول کافی، ج1، ص 90.

[3] طوسی، نصیر الدین محمدبن حسن، کشف المراد، مقصد سوم، فصل دوم، مسأله هفتم.

[4] مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، ج 4، ص 194.

[5] کاشفی، محمد رضا، مجموعه پرسش ها و پاسخ ها، خداشناسی و فرجام، ص 77.

[6] محمد تقی، مصباح یزدی، آموزش عقاید، ج 1، ص 84 و 85.

[7] کشف المراد، مقصد سوم، فصل دوم، مسئله هفتم.

(منبع:حوزه)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۲۸
علی پری زاده
يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۲۴ ب.ظ

زمین چگونه بوجود آمد؟

زمین، که به عنوان تنها سیاره‌ی شناخته شده‌ای که در خود زندگی هوشمند را جا داده است، معرفی می‌شود و وجودش همواره سؤال برانگیز بوده، چگونه به وجود آمد؟ چگونه این نقطه‌ی آبی کم رنگ در فضا پدید آمد؟ این مقاله را بخوانید تا بفهمید که جهان ما چگونه از یک ابر عظیم گاز و گرد و غبار به وجود آمده است.

تاریخچه‌ی زمین در یک مقیاس زمانی 24 ساعته

اگر سابقه‌ی 54ر4 میلیارد ساله‌ی زمین را در 24 ساعت از یک شبانه روز فشرده کنیم، منشاء حیات در حدود ساعت 4 صبح اتفاق می‌افتد، اشکال زندگی تک سلولی در حدود 2 و 8 دقیقه‌ی بعد از ظهر شکل می‌گیرند، دایناسورها در حدود ساعت 10 و 24 دقیقه‌ی شب منقرض می‌شوند، پستا نداران در حدود ساعت 23 و 39 تکامل می‌یابند و انسان‌ها در حدود دو دقیقه قبل از نیمه شب یعنی ساعت 23 و 58 دقیقه ظاهر می‌شوند. کل تاریخ بشری ما در چهار چوب زمانی کمتر از 2 دقیقه فشرده می‌شود! زمین، خانه‌ی ما و شاید امن‌ترین مکان در جهان است. ما هیچ ایده‌ای در این باره که چقدر خوش شانسیم که در این جا هستیم، نداریم. مجموعه‌ای از وقایع با مواهبی غیر مترقبه به منشاء حیات در این سیاره انجامیده است. در مقایسه با فضای بیرونی، این سومین سنگ (سیاره) از خورشید چیزی بیش از یک محل گرم و نرم است. این تقریباً برای زندگی، سفارشی ساخته شده است. برخی از چیز‌هایی که حیات بر روی زمین را ممکن می‌سازند احتمالاً عبارتند از فراوانی آب، پوششی از میدان مغناطیسی (که از ما در برابر تشعشعات پر انرژی خورشید در امان نگه می‌دارد)، لایه‌ی ازن، ترکیب صحیح عناصر تشکیل دهنده‌ی جو، به ویژه اکسیژن، و یک پوسته‌ی سیاره‌ای پایدار زمین شناختی. اگر به تمام عوامل بنگرید، تقریباً مثل آن است که کائنات برای ایجاد حیات بر روی زمین زمینه چینی کرده باشند. در این منظر، به هیچ منشاء الهی، که البته در اصل قرار دارد، اشاره نشده است. قوانین طبیعت و قالب گیری ماده و انرژی به اشکالی سراسر پیچیده وجود دارد. در طی سال‌ها تحقیق پر مشقت و مجموعه‌ای از شواهد انکار نا پذیر، ما اکنون می‌توانیم نیم نگاهی به گذشته بیاندازیم و بفهمیم که سیاره‌ی ما چگونه شکل گرفته است. خلاصه‌ی کوتاهی از تکامل زمین، از بخشی از یک لکه‌ی عظیم الجثه‌ی گازی به سیاره‌ای قابل سکونت با موجوداتی که منشأ آن را زیر سؤال می‌برند، دراین مقاله ارائه شده است.
زمین چگونه به وجود آمد

منشأ زمین

زمین چگونه خلق شد؟ این سؤال، هر تمدنی را که بر روی این سیاره وجود داشته، سر در گم کرده است. هر کدام می‌خواستند بدانند که جهان ما چگونه به وجود آمده است. آنها با توجه به فلسفه و درکشان از چگونگی کار کرد کائنات، پاسخ‌هایی به سؤالشان دادند. بیشترشان طرحی ساده و بی تکلف از سیاره‌ی خود رسم کردند و منشأ آن را به خواست و اراده‌ی برخی عوامل ماورائی نسبت دادند. آن چه که علم نوین به آن دست یافت، جهانی غیر شخصی بود که از طریق قوانین فیزیکی کار می‌کرد که ماده و انرژی را شکل می‌داد تا نهاد‌هایی تا ابد پیچیده و در حال کامل شدن خلق نماید.
زمین چگونه به وجود آمد
از عکس‌های گرفته شده از زمین توسط آپولو 12 (منبع: ناسا)
دقیق‌ترین تصویر از منشأ زمین با فناوری‌های بصری و شواهدی که در قرن بیستم ساخته شده بود، زمانی که ابزارهای تکنولوژیکی که می‌توانستند این موضوع را عمیقاً بررسی نمایند دردست رس بود، به دست آمد. اجازه بدهید داستان را دو باره شرح دهیم و سال‌ها تحقیق در ستاره شناسی، ژئو فیزیک، و زمین شناسی را در کنار هم قرار دهیم. چیزی که به دست می‌آید، فرضیه‌ای است که به بهترین وجه می‌تواند وضعیت مشاهده شده‌ی منظومه‌ی شمسی و سیاره‌ی عزیزمان را توصیف نماید. نظریه‌ی سحابی خورشیدی که در این جا ارائه شده است، به طور غیر مستقیم از طریق مشاهده‌ی سیارات فرا خورشیدی (سیاراتی که به دور ستاره‌های دیگر می‌گردند) که هنوز در مرحله‌ای نو پا از خلقت به سر می‌برند، تائید شده است. بیایید سفر خودمان به گذشته را آغاز کنیم.
زمین چگونه به وجود آمد
همه چیز با یک انفجار بزرگ آغاز شد!
منبع تصویر: ناسا
اگر واقعاً می‌خواهید بدانید که همه چیز از کجا آغاز شده است، باید به ابتدای زمان باز گردید، به منشأ پیدایش کائنات، به انفجار بزرگ. این داستان قبلاً با جزئیات کامل در مقاله‌ی دیگری با عنوان "کائنات چگونه به وجود آمده است؟" روایت شده است. ما به سرعت از زمانی که انفجار بزرگ اتفاق افتاد تا زمانی که کهکشان ما تشکیل شد و یک ستاره‌ی نسل سوم یعنی خورشید ما درحال شکل گرفتن بود، جلو می‌رویم.

فروکش کردن ابر گازی

ابری مولکولی از هیدروژن بین ستاره‌ای، تحت گرانش خود، رو به افول گذاشت و در نهایت، خورشید را ایجاد نمود. ما از یک ابر مولکولی عظیم الجثه سخن می‌گوئیم که ممکن است به اندازه‌ی 20 پارسک گسترده بوده باشد (بیش از 65 سال نوری). خورشید و منظومه‌ی شمسی از فشرده شدن قطعه‌ی کوچکی از این ابر غول پیکر تشکیل شدند. جهت اطلاع بیشتر به مقالاتی که جزئیات شکل گیری خورشید را شرح داده‌اند، مراجعه کنید. دیسکی از غبار ستاره‌ای، که این ستاره مرکزی را احاطه کرده بود، در نهایت تغلیظ شد تا به منظومه‌ی شمسی ما تبدیل شود.
زمین چگونه به وجود آمد
این ابر گاز و گرد و غبار، قطعه‌ای از ابر مولکولی اصلی، شامل بقایای ستارگان مرده‌ی قبلی و ابر نو اخترها بود که آن را با عناصر سنگین غنی کرده بودند. هنگامی که ابر رو به کوچکتر شدن در اندازه گذاشت، تحت گرانش فرو کش نمود، شروع به چرخیدن کرد و در این فرآیند پهن‌ و صاف شد.
سپس سحابی خورشیدی که یک ابر گازی دوار قدرتمند است نوزاد خورشید را در بر گرفت و در نهایت این دو با هم ترکیب شدند تا منظومه‌ی شمسی ما را بسازند. این نظریه برای اولین بار در قرن هجدهم توسط پیر سیمون لاپلاس، امانوئل کانت و امانوئل سودنبرگ ارائه شد. با استفاده از ابزار‌های نوین مشاهده و پژوهش، این نظزیه اصلاح شد تا تصویر دقیق‌تری را ارائه دهد. مشاهده‌ی دیسک گازی اطراف ستاره‌های جوان، دقت و صحت نظریه‌ی مدل سازی شکل گیری منظومه‌ی شمسی ما را تأیید کرد.
به داستان خود باز گردیم، هنگامی که بر آمدگی مرکز این دیسک گازی خورشید را شکل داد، بقایای در بر گیرنده‌ی گاز و گرد و غبار آن، شروع به تغلیظ نمود. تمام ابر را یک سانتریفوژ بزرگ در نظر بگیرید. این مقایسه دقیق نیست اما به واقعیت بسیار نزدیک است. هنگامی که یک سانتریفوژ می‌چرخد، عناصر سنگین و پر جرم‌تر به سمت خارج پرتاب می‌شوند. به طور مشابه، عناصر سنگین‌تر در ابر گازی به آرامی به سوی مرزهای دیسک، درست بیرون از نورکره‌ی خورشید T Tauri (که بعدا راجع به آن توضیح داده خواهد شد) پرتاب شدند.

چگالش دیسک گازی

در حدود 5ر4 میلیارد سال پیش، خورشید، موتور جوش هسته‌ای خود را به کار انداخت و رسماً به یک ستاره تبدیل شد. در این مرحله‌ی اولیه، خورشید توسط دیسک مسطحی از بقایای گاز احاطه شده بود. این مرحله از زندگی خورشید، T Tauri نامیده می‌شود (به خاطر مشاهده‌ی ستاره ای به نام T Tauri که در زمان حاضر در این فاز قرار دارد).
زمین چگونه به وجود آمد
تصویر سازی گرافیکی از شکل گیری سیارات از دیسک گازی (منبع: ناسا)
درست همانند ابرها که از تجمع مولکول‌های آب اطراف یک ذره‌ی گرد و غبار شکل می‌گیرند، مولکول‌های ماده و اتم‌ها در دیسک گازی نیز به صورت اجسام جامد بزرگتر گرد هم آمدند. این ذره، هرسال به میزان چند سانتی متر رشد کرد (در آن مرحله هنوز مفهومی به نام سال وجود نداشت زیرا هنوز خود زمین در حال شکل گیری بود).
این منطقه در مجاورت خورشید، نسبت به نقطه‌ای که اکنون مدار مریخ در آن واقع شده است، درجه‌ی حرارت بسیار بالایی داشت. بنا بر این اتم‌های سبک و فرار با وزن اتمی اندک نمی‌توانستند در آن منطقه متراکم شوند. از این رو تنها ترکیبات فلزی سنگین (تشکیل شده از عناصری با نقطه‌ی ذوب بالا مانند آهن، نیکل و سیلیکات) در این منطقه متراکم شدند. این ترکیبات فلزی سنگین که در درون دیسک گازی دوار متراکم شده بودند، در نهایت سیارات خاکی (عطارد، زهره، زمین و مریخ) را تشکیل دادند.
این تجمع تا حدود صد هزار سال پس از شکل گیری خورشید ادامه یافت. پس از توقف این مرحله، هزاران سیارک (با اندازه‌ای حدود 10 کیلومتر) در نواحی اطراف خورشید وجود داشتند.
در دوره‌ای شامل میلیون‌ها سال، آنها از طریق برخورد و تراکم به هم آمیختند و سیارات خاکی منظومه‌ی شمسی را شکل دادند. چنین بود که سیاره‌ای که نتیجه‌ی بر هم انباشتن سیارک‌هایی کوچک بود، که 150 میلیون کیلومتر دورتر از خورشید شکل گرفت، زمین، به وجود آمد (البته زمین ابتدایی).
در منطقه‌ای فراتر از ناحیه‌ی با دمای بالا، که نسبتاً سردتر بود، مولکول‌هایی فرار از اتم‌هایی چون هیدروژن، هلیم و متان (که وزن اتمی کمتری داشتند) متراکم شدند. این تجمع مولکولی، به رشد و بلعیدن بیشتر باقیمانده‌های هیدروژن و هلیم بعد از تکامل خورشید، ادامه داد و به غول‌هایی گازی (مشتری، زحل و زهره) که امروز آنها را این گونه می‌شناسیم، تبدیل شد.
به دلیل اینکه سهم عناصر سنگین از کل محتوای سحابی خورشیدی ما نسبت به هیدروژن و هلیم بسیار کمتر بود، سیاراتی چون زمین در مقایسه با غول‌های گازی بسیار کوچک‌تر هستند.
در طول مدت 100 میلیون سال، بسیاری از بقایای سست و سیاره‌های کوچک، توسط بادهای خورشیدی از بین رفتند و یا در هم آمیختند تا به سیارات بزرگتر تبدیل شوند و منظومه‌ای شمسی را به وجود آوردند که تازه شبیه به آن چه که ما امروز می‌بینیم شده بود. حال بیایید تا ببینیم که زمین، چگونه از چنین غبار ستاره‌ای متولد شد.

مرحله‌ی آغازین زمین

حدود 54ر4 میلیارد سال پیش، از طریق به هم پیوستن سیاره‌های کوچک که تعدادشان به هزاران می‌رسید، یک موجودیت مستقل که ما آن را زمین اولیه می‌نامیم، شکل گرفت. سیاره‌ی ما از طریق پیوستگی این سیاره‌ها و برخوردشان، بزرگ و بزرگ‌تر شد. این امر، مقادیر زیادی حرارت تولید نمود. این فرایند همراه با افزایش چگالی، به ذوب شدن تمامی عناصر سنگین هم چون آهن و نیکل، که ترکیبات زمین اولیه را تشکیل می‌داد، منجر شد.
زمین چگونه به وجود آمد
چون سیاره‌ی ما در طول این مدت در حالت مذاب بود، این عناصر سنگین ته نشین شدند و در مرکز جرم این سیاره متمرکز شدند و هسته‌ی فلزی داغ آن را تشکیل دادند. این بخش مجزای عناصر فلزی اولیه، که 10 میلیون سال پس از زمین اولیه شکل گرفت، فاجعه‌ی آهن خوانده می‌شود.
این روی داد، ساختار لایه لایه زمین ما را با هسته‌ای فلزی و جامد، با گوشته‌ای مایع و فلزی اطراف آن و پوسته‌ی جامد آن را شکل داد. فاجعه‌ی آهن، مسئول به وجود آوردن میدان مغناطیسی زمین بود که توسط گوشته‌ی مایع فلزی که اطراف هسته در جریان است، پدید آمد. در طی این مدت، زمین توسط جوی احاطه شده بود که عمدتاً از هیدروژن و هلیم تشکیل شده بود، اگر چه این پوشش نازک، توسط بادهای خورشیدی از بین رفت.
ضربه ای سهمگین، ماه را به وجود آورد
زمین چگونه به وجود آمد
حدود 40 میلیون سال پس از به وجود آمدن زمین، یک شیء غول پیکر به اندازه‌ی مریخ امروزی (به نام Theia) با زمین داغ و مذاب برخورد کرد و تکه‌ای بزرگ از این مواد مذاب را به فضا پرتاب کرد که پس از فشردگی، ماه ما را به وجود آورد.
این فرضیه‌ی برخورد سهمگین، تا حدود زیادی بخاطر تشابه ترکیب پوسته‌ی ماه و زمین پذیرفته شده است. مدرک دیگری که مؤید این فرضیه است، عدم وجود هسته‌ی مایع در تنها قمر طبیعی سیاره‌ی ماست.

زمین، سرد شد تا پوسته، جو و اقیانوس‌ها را شکل دهد

حدود 150 میلیون سال بعد، زمین به اندازه کافی سرد شد تا پوسته‌‌ی بازالتی اولیه را شکل دهد که با پوسته‌ای که امروز دارد یکی نیست. هنوز، ماگما داغ‌تر از آن چه که امروز است (حدود 1600 درجه‌ی سانتی گراد) بود. جو اولیه‌ی زمین از گازها و رطوبتی که از پوسته‌ی شکسته و آتش فشان‌ها بیرون آمده بود، تشکیل شده بود. آب، از برخورد میلیون‌ها سیارک پر از یخ به زمین، منتقل شد. آن سیاره‌ها هم چنین دارای کربن دی اکسید، متان، نیتروژن و آمونیاک بودند.
حدود 500 میلیون سال بعد، اولین پوسته‌ی قاره‌ای تشکیل شد. فشار دریایی از گوشته بر قاره‌ها، ساختار صفحات را تشکیل داد. آنها میلیون‌ها سال لغزیدند و برخورد کردند تا جهان را به شکلی که ما امروز می‌شناسیم، به وجود آورند. با سرد شدن بیشتر، ابرهای تشکیل شده‌ی روی زمین، اولین باران‌ها را به وجود آوردند و اقیانوس‌ها را ساختند. پوسته‌ی اولیه‌ی بازالتی، به دلیل بمباران سیارک‌ها تقریباً از دست رفته بود.

سر منشأ حیات

با پیدایش اقیانوس‌ها و غنی ‌سازی اتمسفر با گازهایی هم چون اکسیژن، متان و نیتروژن، مرحله‌ای برای پیدایش اولین اشکال حیات بر پایه‌ی کربن آغاز شد. تخمین زده شده که حیات بر روی زمین، 5ر3 تا 8ر3 میلیارد سال پیش پدید آمده است.
چگونگی تکامل اولین اشکال زندگی تک سلولی در اقیانوس‌ها هنوز هم موضوعی برای پژوهش است. مولکول‌های تقسیم شونده‌ی تکامل یافته از عناصر شیمیایی اساسی در اکوسیستم‌های اقیانوسی، پیشینیان RNA (ریبو نوکلئیک اسید) و DNA (دی اکسی ریبو نوکلئیک اسید) بودند، ماده‌ای ژنتیکی که تمام حیات آلی از آن تشکیل شده است. تکامل از زندگی تک سلولی تا پیدایش نوع بشر، موضوع عمیقی برای مباحثه است که در محدوده‌ی این مقاله نمی‌گنجد. (اگر می‌خواهید درباره منشأ حیات بیشتر بدانید، یک مرجع مناسب، "ژن خود خواه" نوشته‌ی دکتر ریچارد داوکینز است.) هم چنین، در باره‌ی این که آیا زندگی بر روی زمین تکامل یافته یا به وسیله‌ی سیارک‌هایی که به آن برخورد می‌کردند به وجود آمده (که نظریه‌ی پن اسپرمیا نامیده می‌شود) بحث وجود دارد، که می‌دانیم این زندگی با حیات میکروبی آمیخته شده است.
آینده‌ی سیاره‌ی ما به شدت به سرنوشت خورشید گره خورده است. حدود 5 میلیارد سال بعد، ستاره‌ی ما با یک مرگ تدریجی از بین خواهد رفت و به اندازه‌ی چند برابر میزان فعلی آن خواهد رسید که در این فرایند سیاره‌ی ما نیز نابود خواهد شد. اگر فرض کنیم که ما سفر بین سیاره‌ای را در حدود یک قرن آینده ممکن سازیم، آن گاه انسان (یا هر چه که گونه‌ی ما به آن تکامل یافته باشد) احتمالاً راز سفر بین سیاره‌ای را فهمیده و دیگر منظومه‌های ستاره‌ای را هم مسکونی نموده است.
هنوز هم بسیاری از راز‌های زمین برای ما سر به مهر باقی مانده‌اند، رازهایی چون علت وقوع عصر یخ بندان، مکانیزم ایجاد کننده‌ی میدان مغناطیسی زمین، معکوس شدن آن، و خیلی چیزهای دیگر. اگر برای برخی خوانندگان جوان این مقاله، انگیزه به وجود آید تا این رمز و رازها را کشف کنند، ما خواهم گفت که وظیفه‌امان به خوبی انجام شده است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۲۴
علی پری زاده
يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۴:۱۶ ب.ظ

آیا پس از مرگ جهان دیگری وجود دارد؟

آیا انسان به جز زندگی مادی، زندگی دیگری دارد؟ آیا جهان پس از مرگ وجود دارد؟ آیا انسان با مرگ نابود می شود و یا از ساحت های دیگر زندگی برخوردار می شود؟ آیا انسان از ابعاد دیگری غیر از ساحت بدن مادی برخوردار است؟ همه این سوالات از بنیادی ترین سوالات زندگی هر فرد است و ذهن بسیاری از ما را در اوقات مختلف به خود مشغول کرده است. خداناباوران معتقدند در پس این دنیا، دنیایی نیست و زنجیره زندگی با مرگ به پایان می رسد. قرآن اعتقاد آنها را چنین بیان می کند:

«إِنَّ هَؤُلَاء لَیَقُولُونَ. إِنْ هِیَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَى وَمَا نَحْنُ بِمُنشَرِینَ »

«اینان [مشرکین و کفار] با اصرار [به اهل ایمان] می  گویند  پایان زندگى جز همین مرگ نخستین نیست و ما [پس از این مرگ] برانگیخته نخواهیم شد»  (دخان / 34-35)

اهل ایمان اما به گونه ی دیگری می اندیشند. پیغمبراکرم (ص) می فرمایند: «کما تنامون تموتون و کما تستیقظون تبعثون» (بحارالانوار، ج 7/ص47). مرگ از منظر ایشان تحول از منزلی به منزلی و انتقال از جایی به جایی است. مرگ همان تحول و تکامل است و نه نیستی.

 

از جمادی مردم و نامی شدم

 

وز نـمــامــردم ز حــیـــــوان سر زدم

مـردم از حیوانی و آدم شـدم

 

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

بــاردیـگر مـن بـمـیـرم از بشر

 

پــــس بـــــرآرم از مـــلائـک بال و پر

در این دیدگاه، مرگ هیچ تناسبی با «نیستی» ندارد. آدمی با مرگ از نشئه ای به نشئه دیگر منتقل می شود. مثال معروفی در این زمینه وجود دارد که برای درک دیدگاه متالهین خالی از فایده نیست. مغز گردو و پوست آن را در نظر بگیرید؛ در ابتدای امر این دو آنچنان در هم آمیخته اند که تفکیک میان آنها ممکن نیست. اصطلاحاً گفته می شود علاقه و پیوستگی آنها آنقدر زیاد است که گویی یکی هستند. به تدریج، مغز گردو راه کمال را در پیش می گیرد و هرچه مسیر کمال را طی می کند علاقه و پیوستگی او با پوست کمتر می شود. این علاقه به مرور زمان ضعیف و ضعیف تر می شود تا اینکه در نهایت پوست گردو بصورت یک قشر بیرونی گردو از آن جدا می شود. انسان نیز همین مسیر را طی می کند. اما با قبول این مسئله که مرگ تنها یک جابجایی است، باید روشن کنیم که مقصد این انتقال کجاست. انسان بعد از مرگ به کجا می رود؟ ارواح پس از مرگ و خارج شدن از قالب اجسام بدنی در کجا زندگی می کنند؟

«و خدا شما را مانند نباتات از زمین برویایند سپس به زمین بازگرداند و دیگر بار شما را برانگیزد»

بنابر آنچه از آیات و روایات بدست می آید، انسان بعد از مرگ مستقیماً به عالم آخرت نمی رود. برزخ، عالم متوسطی میان دنیا و آخرت است که مردگان تا قیامت در آن بسر می برند. برزخ به معنای حائل بین دو شی ء است. و به عالم پس از مرگ از آن جهت برزخ گفته می شود که حائل بین عالم دنیا و عالم آخرت است:


«البرزخ هو امر بین امرین و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الآخرة و هو قول الصادق علیه السلام و الله ما اخاف علیکم الا البرزخ» (بحارالانوار، ج 6: 214)

«برزخ همان امر بین دو امر ثواب و عقاب بین دنیا و آخرت است و آن قول امام صادق علیه السلام است که می فرماید: «به خدا سوگند من بر شما (شیعیان) نمی ترسم جز از مرحله برزخ بین دنیا و آخرت ».

بعد از مرگ، عالم برزخ است تا روزی که انسان ها مبعوث شوند. عالم برزخ غیر از عالم قیامت است یعنی انسان پس از مرگ بلافاصله به روز قیامت منتقل نمی شود.

«لعلّی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون» (مؤمنون/100).

در دین اسلام، اعتقاد به وجود عالم آخرت به عنوان یک اصل اعتقادی و تحت عنوان اصل «معاد» مطرح می شود. معاد از ریشه ی «عود» به معنای «بازگشت» است. معاد در اصطلاح به معنای بازگشت انسان و زنده‌ شدن دوباره او بعد از مرگ است تا جزای اعمالی را که در دنیا به اختیار خود مرتکب شده در آخرت مشاهده کند:

«وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِّنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا ثُمَّ یُعِیدُکُمْ فِیهَا وَیُخْرِجُکُمْ إِخْرَاجًا» (نوح/18-17)

«و خدا شما را مانند نباتات از زمین برویایند سپس به زمین بازگرداند و دیگر بار شما را برانگیزد»

 مسأله معاد از نظر اهمیت، بعد از مسأله توحید یکی از مهمترین اصول دین اسلام  و ادیان ابراهیمی دیگر محسوب می شود. به گونه ای که می توان گفت؛ از مهم‌ترین و اساسی‌ترین دغدغه همه ادیان مسأله معاد بوده است. ایمان به این اصل برای همه مسلمانان لازم و ضروری است. اعتقاد به معاد از اعتقاد به نبوت و دیگر اصول دین اسلام منفک نیست. امکان ندارد که کسی به نبوت محمد(صلی الله علیه و آله) ایمان داشته باشد ولی به محتویات دعوت او ایمان نداشته باشد. یا امکان ندارد کسی خداوند را عادل بشمارد ولی در عین حال روز رستاخیز را قبول نداشته باشد.

«وَالَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ وَالَّذِی أَطْمَعُ أَن یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ» (شعرا/81و 82)

«خدایی که مرا می‌میراند و سپس به حیات ابدی آخرت زنده می‌گرداند همان خدایی که امیدوارم که روز جزا گناهم را بیامرزد»

«إِنَّ السَّاعَةَ ءاَتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَى کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَى» (طه/15)

«روز قیامت حتماً فرا خواهد رسید و ما آن ساعت را پنهان داریم تا هر نفسی را به پاداش اعمالش در آن روز برسانیم»

متکلمین اسلامی معتقدند با دلایل عقلی و نقلی می توان  ثابت کرد که مرگ پایان زندگی انسان نیست، بلکه پس از مرگ، حیات دیگری وجود دارد ـ بنابر اصطلاح علم کلام: «معاد». در مقاله بعد به کیفیت معاد، اینکه معاد جسمانی است یا روحانی، فرق بدن اخروی (بدن طبیعی) و بدن اخروی (بدن مثالی) و دیگر مسائل مرتبط با مسئله معاد خواهیم پرداخت.

 

نوشته علیزاده – گروه دین و اندیشه تبیان


منابع:

1. جعفر سبحانی تبریزی، منشور عقاید امامیه، انتشارات امام صادق (ع)، 1385

2. طوسى - خواجه نصیرالدین: کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ترجمه و شرح‏ابوالحسن شعرانى، تهران، اسلامیه، چاپ‏ششم.

3. مطهری، مرتضی، معاد، تهران، انتشارات صدرا، چاپ ششم، 1377

(منبع:تبیان)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۶:۱۶
علی پری زاده
يكشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۵۴ ب.ظ

من کیستم؟

بسم الله الرحمن الرحیم

 اِقْرَأ بِاسْمِ ربَّکَ الَّذی خَلَق* خَلَقَ الانسانَ مِنْ عَلَق *اِقْرَأ وَ رَبُّکَ الَاکْرَمُ* اَلَّذی عَلَّمَ بِالقَلَم *عَلّمَ الِانسانَ ما لَمْ یَعلَم.** هُوَ الَّذی بَعَثَ فی الاُمّیین رَسولاً مِنْهُم یَتلُوا عَلَیهِم آیاتِهِ وَ یُزَکّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَ الحِکْمَهَ وَ اِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مبُین.

 

من کیستم؟

هر گاه محیط اطراف خود را می نگریم. هستی و موجودات گوناگون آنرا می بینیم،سپس در دیده های خود کاوش می کنیم و گاه دست به قلم می بریم و یافته ها  و اندیشه های خود را می نگاریم،این سوال پیش می آید: براستی این کیست که مینگرد و مینگارد؟براستی این چه حقیقتی است که کاوش می کند و یافته ها را با یکدیگر مقایسه می کند، بعضی موجودات را ضعیف و بعضی را قوی تر و کاملتر می یابد و انسان را از همه موجودات هوشمندتر و کاملتر می یابد و در بین افراد بشر، انسان دانا را ازنادان برترمی داند؟

کیست که دست به قلم میبرد و اطلاعات را طبقه بندی می کند و بعد از آنها بهره برداری  می کند؟ این چه حقیقتی است که در بین یافته های خود قدم برداشته و آنها را نسبت به یکدیگر مقایسه می کند؟ موجودات را شناسایی نموده و از یکدیگر تفکیک می کند وهمه هستی را به خدمت میگیرد؟

چه خوب است بدانیم، این کیست که می شنود و می بیند و فکر می کند ،آنگاه در شنیده ها و دیده ها و تفکرات خود سفر می کند؟

گیاه شناسی که به شناسایی گیاه، خاک و اصلاح بذرو... می پردازد، تحقیق می کند ،می آموزد و اطلاعات خود را به دقت ثبت می کند، چرا هرگز از حقیقت وجود خود، آن حقیقتی که سالها آموخت و فهمید و تمیز داد، سوال نکند؟از من کیستم که می فهمم ؟ و من کیستم که تحقیق می کنم؟

پزشکی که بدن انسان و چگونگی رابطه بدن با محیط را شناسایی میکند، به تحقیق در علل بیماری و درمان آن می پردازد، چرا لحظه ای در فکر فرو نرود که بگوید آنکس که سالها در پی دانش و علم رفته است و این علم پزشکی را آموخته است، کیست؟ دانشمند علوم تجربی که بارها اعضا را بررسی کرده و بارها در آزمایشگاه آنها را موشکافی کرده است هر چه در تشریح دقیق شد، جایگاه انباشته شدن دانسته ها و اطلاعات را در هیچ عضوی نیافت. براستی دانایی از کجا  به دست می رسد و روی کاغذ ثبت میشود؟ او در تشریح مغز کاوش

نمود، نوشته ها و مفهوم ها را در سلولهای مغز نیافت، پس خاطرات، دانائیها و دانش ها در کجاست؟ در کجای مغزانباشته شده است؟ اگرمغز نیز از سلولها و ذراتی مادی تشکیل شده که محتویات سلولهای آن نیز دائماً در حال تغییر و تجدید هستند. پس آن خاطرات قدیم در کجا ثبت است؟ که هر گاه اراده می کنیم آن خاطرات را ازعمق وجود خود فرا می خوانیم؟ این دانائی من که دارائی من است در کجاست؟

در محیط اطراف خود سفر کردیم همه چیز را دیدیم و شنیدیم و لمس کردیم و بوئیدیم، اندیشیدیم ،در بیرون خود سیر کردیم اکنون سفر در خود را آغاز کنیم که حکایتها در درون ماست.

 همه ما درابتدای امر می دانیم که هستیم و واقعیت داریم ودیگر موجودات نیز هستند. این قدرت ادراک هستی ،در وجود همه ما، به اندازه شعورما است ،آن کودک شیرخوار ادراک می کند آنجا که سینه مادر را به دهان می گیرد و شیر می خورد، اگر از نهانٍِ وجود کودک بیرون بکشید، خواهد گفت من می دانم که هستم و این منبع شیر نیز واقعیت و وجود دارد و چون هست به سوی آن رو می کنم و آنرا می طلبم. زیرا اگر شیر وجود نداشت هرگز آنرا طلب نمی کردم . بنابراین اولین دریافت هرانسانی که پا به عرصه این جهان می گذارد ، درک هستی است. انسان در اولین مرتبه شهود ادراکی خود، در متنٍ هستی قرار می گیرد.

از همان ابتدا قوای پنجگانه (حواس) کودک ، بخصوص دو قوه ادراکی بینایی و شنوایی که بسیار قوی و وسیع عمل می کنند، شروع به کار می کند و کودک تا چشم باز می کند، از خودش تا پدر و مادر و زمین و آسمان و ماه و خورشید و جنگلها و دریاها را می بیند و با نظام هستی آشنا می شود و می یابد که همه هستند، همه وجود دارند، منتهی از آنجا که کودک است در آغاز الفاظ و اسامی را نمی داند، تا آنگاه که از پدر و مادر خود، اسم  موجوداتی را که می بینید سوال می کند  و با الفاظ و عناوین آشنا می شود، ‌اما حتی قبل ازآموختن اسم مادر، اسم شیر، به وجود آن کاملاً آگاهی دارد.

ما می خواهیم از ابتدائی ترین نقطه آغاز کنیم و بالا برویم؟ گویا که اکنون برای اولین بار چشم و گوش خود را به روی جهان باز کردیم، به محض گشودن چشم و گوش چیزی به جز اینکه هستیم، ندیدیم و نشنیدیم. با اعضا و جوارحمان همه را لمس کردیم و جز هستی، امر دیگری را نیافتیم، همه آفتاب و تاریکی شب، سرما، گرما همه را حس کردیم و فهمیدیم که هستند و واقعیت دارند.

علامه حسن زاده آملی ازاین علم من کیستم؟اینگونه یاد می کند:

معرفت نفس همان روان شناسی و خودشناسی است که اقرب طرق به ماورای طبیعت و صراط مستقیم خداشناسی است. انسان بزرگترین جدول بحر وجود، و جامع ترین دفتر غیب و شهود، و کاملترین مظهر واجب الوجود است.

این جدول اگر درست تصفیه و لای رو بی شود مجرای آب حیات و مجلای ذات و صفات می گردد. این دفتر شایستگی لوح محفوظ شدن کلمات نوریه شجون حقائق اسماء و شئون رقائق طلّیه آنها را دارا ااست.

دفتر حق است دل به حق بنگارش

نیست روا پرنقوش باطله باشد 

سیرا انفسی غایت آن معرفت شهودی است که لم اعبد ربالم اره، و سیر آفاقی نهایت آن معرفت فکری که اولئک ینادون من مکان بعید  انسان کاری مهمتر ازخودسازی ندارد، و آن مبتنی بر خود شناسی است.

ایشان در کتاب معرفت نفس آورده اند:

«وجود است که مشهود ما است؛ ما موجودیم و جز ما همه موجودند؛ ما جز وجود نیستیم و جز وجود را نداریم و جز وجود را نمی‌یابیم جز وجود را نمی‌بینیم. وجود را در فارسی به هست و هستی تعبیر می‌کنیم. در مقابل وجود عدم است که از آن به نیست و نیستی تعبیر می‌شود. و چون عدم نیست و نیستی است پس عدم هیچ است و هیچ، چیزی نیست تا مشهود گردد و اگر بحثی از عدم پیش آید به طفیل وجود خواهد بود. پس وجود است که منشأ آثار گوناگون است و هرچه که پدید می‌آید باید از وجود باشد نه از عدم. و من بدیهی‌تر از این درس چیزی نمی‌دانم.»

خلاصه اینکه جز هستی چیزی نیست و همه هستند و هر اثری از هستی است.

 

حال که وجداناً و عیاناً می‌دانیم که این ممیّز و حاکم، هر یک از ما است و هر یک از ما دارای این چیز تمیز دهنده است که در هر حال و در هر جا و در هر وقت دارای آن است، می‌پرسیم که ذات آن چیز یعنی گوهر و سرشت آن چیست و چگونه موجودی است؟ و اگر گفتیم در بیرون ما است، چگونه با ما ربط دارد؟ وانگهی ما کیستیم که او در بیرون ما است؟ و اگر گفتیم در ما است در کجای ما است؟ و اگر گفتیم عضوی از اعضای پیدا یا پنهان ما است کدام عضو است؟

آیا انسان مرده، که تمام اعضا و جوارج ظاهر و باطن او صحیح و کامل است دارای «آن چیز» است که انسان مرده هم ممیّز است؟ می‌بینیم که نیست؛ و اگر آن چیز هیچ یک از اعضا و جوارح نیست، پس به مردن، انسان چه شده است؟ آیا معدوم شده است یا باز موجود است؟ و اگر معدوم شده است آیا خودش نابود شده است و ذات خود را نابود کرده است یا دیگری او را نابود کرده است؟ و دربارة دیگری می‌پرسیم که این دیگری کیست که او را نابود کرده است، و چرا او را نابود کرده است، و او چرا از خود دفاع نکرده است؟ و اصلاً نابود کردن « بود» چه معنی دارد و چگونه «بود» «نابود» می‌شود؟ آیا می‌توان باور کرد که خودش نابود شده است و یا خودش ذات خود را نابود کرده است؟ و اگر باز موجود است به کجا رفته است و به مردن چه شده است؟ چرا او را با چشم نمی‌بینیم؟ اصلاً خود مردن یعنی چه؟ فرق آن با زیستن چیست؟ موت چیست؟ حیات چیست؟ آیا مردن به معنی معدوم شدن است یا معنای دیگری دارد؟

 و باز سؤال پیش می‌آید که من کیستم که دارای آن چیزم؟ آیا من غیر از آن چیزم یا عین آنم؟ و اینکه می‌گویم من تمیز داده‌ام و من سنجیده‌ام، آیا گویندة این مطلب یعنی این حاکم و ممیّز و مقایس، غیر از آن من است یا همان من است؟ و اگرگوئیم عین من نیست و جز من است، چگونه کاری را که دیگری یعنی آن چیز کرده است به خود نسبت می‌دهم که من کرده‌ام؛ و به همین منوال پرسشهای بسیاری پیش می‌آید. آیا نباید در یک یک آنها بحث کرد؟ آیا نباید اهل حساب بود؟ آیا نباید بدانیم کیستیم؟ چگونه حکم می‌فرمائید؟

اینک تنها مطلب بی دغدغه‌ای که بدان اعتراف داریم این است که هر یک از ما دارای چیزی هست که بدان چیز تمیز می‌دهد و مقایسه می‌کند و حکم می‌نماید و نتیجه می‌گیرد. آن چیز را باید به نامی بخوانیم؛ به هر اسمی بخوانی مختاری، در نام‌گذاری دعوی نداریم؛ خواه قوة ممیّزه‌اش خوانی، خواه قوة عاقله‌اش نامی، خواه نفس ناطقه‌اش دانی. خواه به روح یا به عقل  یا به خرد یا به جان یا به روان یا به نیرو یا به «من» یا به «انا» یا به دیگر نامها بدان اشارت کنی. و آنچه در این مقام اهمیّت بسیار بسزایی دارد این است که باید کتاب وجود خود را فهمیده ورق بزنیم، و کلمه کلمة آنرا ادراک کرده و یافته و رسیده پیش برویم که این قوة ممیّزه چیست؟ و این انسان کیست؟ و کجائی است؟ و به کجا می‌رود؟ و آغاز و انجامش چه خواهد شد؟ آیا عاطل و باطل است و ترکیب و مزاجی اتفاقی است و با تراکم ذرّات اتمها و نوترونها و پروتنها به چنین صورتی پدید آمده است؟ و مردن، اضمحلال و انحلال و از هم گسیختگی آنها است و با ویران شدن بدن و خرابی آن، دیگر انسانی نیست و کسی باقی نمانده است؟ چنانکه کوزه‌ ای اتفاقی پدید آمد و پس از چندی شکست و دیگر کوزه‌ای نیست؟ ببینیم از روی منطق دلیل و برهان به کجا می‌رسیم و چه نتیجه می‌گیریم.

در دیگر سخن به این نکته خواهیم پرداخت:

آیا آنچه مشهود ما است واقعیتی دارد یا نه؟ به عبارت دیگر آیا هستی را حقیقتی است یا اینکه هیچ چیز، حقیقتی ندارد؟ فی‌المثل، همة‌ این جهان هستی چون سرابی است که به صورت آب می‌نماید، و چون نقش دومین چشم، لوچ است که به شکلی درآمده است که در نتیجه حق و واقع را مطلقاً انکار کنیم و مدعی گردیم که وجود موجود نیست و سرای هستی پنداری و خیالی از ما است.

 منبع :معرفت نفس و شرح آن/ ج1/ علامه حسن زاده آملی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۴ ، ۱۵:۵۴
علی پری زاده